با ورود به دهه ۱۹۸۰ زیربنایی انگاشتی باستان شناسی تا حدود زیادی شکل گرفته بود. در سال ۱۸۵۹ بود که داروین نظریه خود را در مورد قدمت بشر ارائه کرد و انسان شناسان نیست دیدگاه تطورگرایانهبورا به منظور مطالعه تغییرات فرهنگی و زیستی گذشته به کار بستند. لوباک در سال ۱۸۶۵ دوران سنگ را بین دو دوره قدیم و جدید تقسیم کرد و وینتروپ نیز دوره ای بین دیرینه سنگی و نوسنگی به نام میان سنگی قرارداد. در دهه های ۱۸۶۰ و ۱۸۷۰ با انتشار نوشته هایی از هیلد براند و من مانتلیو شیوه های طبقه بندی نظم بیشتری به خود گرفت.
در سال ۱۸۶۹ دومورتیله ۲ قانون پیشرفت و رشد همگون را درباره فرهنگی تدوین کرد. تایلر در دهه ۱۸۶۰ مفهوم فرهنگ را در انسان شناسی مطرح کرد بعدها بر باستان شناسی قرن بیستم بسیار تاثیر گذاشت. کمبل تشخیص داد که مقایسه سفال های مناطق همجوار اطلاعاتی درباره مهاجرت مردم بین مناطق مختلف در اختیار باستان شناسان قرار می دهد. فیرکاف در سال ۱۸۶۹ بر اساس سفال به شناسایی اقوام مختلف دست زد. این کار زمینه ساز انجام روشی مشابه توسط گردون چایلد در قرن بیستم شد.
برخی محققان حوزه باستان شناسی پیشرفت باستان شناسی نظری در اواخر قرن ۱۹ را مدیون پیتری و پیت- ریورز می دانند. پیت- ریورز بر اهمیت لایه نگاری، مشاهده، ثبت، طبقه بندی، انتشار دقیق و تطور توأمان و معنای انسانشناختی آثار تأکید داشت.
از نظر وی باستان شناسی علمی است که همچون علوم دیگر مواد کاری آن باید برای تحلیل و تفسیر در اختیار دیگر محققان قرار بگیرد. از نکات مهم چارچوب نظری پیت- ریور تاکید بیشتر او بر موارد روزمره در مقایسه با موارد استثنایی بود. پیتری در زمینه نظری به طبقه بندی سفال توجه فراوان کرد و با مطالعه خود موجب پیشرفت هایی در این زمینه شد. بدین ترتیب تا آغاز قرن بیستم باستان شناسان توانستند زیربنای نظری باستان شناسی را پایهریزی کند تا به آنان کمک کند بقایای مادیرا برای کسب اطلاعات درباره فرهنگ های گذشته به کار برند.
در دو دهه اول قرن بیستم پیشرفت هایی در حوزه نظری باستان شناسی حاصل شد. چدویک (Chedwick) با رهیافتی میان رشته ای و در آمیختن مدارک تاریخی و باستان شناختی به مطالعه پدیده های پرداخت که امروزه ما آن را تشکیل حکومت می خوانیم.
از طرفی هم هاورفیلد (Haverfield) در کتاب "روم زدگی بریتانیا" از منابع مادی برای بازسازی جامعه موردنظرش بهره برد و بدون توجه به رهنمودهای تحول گرایانه به بازشناسی روند تغییرات فرهنگی دست زد.
تا اواسط سال ۱۹۲۰ زیربنای مکتبی ریخته شد که امروزه آن را با عنوان " تاریخ فرهنگی" می شناسند.
باستان شناسی از فرضیه پردازی و گردآوری آثار باستانی به تشریح و تحلیل منظم بقایای مادی تحول یافت و باستان شناسان به ارزش بالقوه برخی از آثار مادی پی بردند. اما همین آثار گروهی دیگر از آنها را فریب داد و به مسیر های نادرست کشاند.
منبع: دارک، کِن.آر، عبدی، کامیار، 1379 ( مبانی نظری باستان شناسی ) تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
درباره این سایت